تامین مشروط بنزین خودروی آیتالله خامنهای
تاریخ انتشار: ۹ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۰۰۵۲۵
به گزارش همشهری آنلاین، چهارم بهمن ۵۷ بود. سوز گزندهای که هوا داشت، آدم را مجبور میکرد که زیر کرسی داغ آن وقتها بنشیند و در حالی که استکان چای در دستش است، از پشت پنجره زمستان را تماشا کند.
در آن روزها، آیتالله خامنهای که روحانی جوان و مبارزی بود، در حال سفر از مشهد به تهران بودند که به تحصن دانشگاه تهران برسند.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وقتی ماشین آقا به شهر شاهرود میرسد، بنزین ماشینشان تمام میشود. اوضاع آن روزها که اینجوری نبود بتوانند بهراحتی بنزین تهیه کنند. برای همین هم کنار خیابان منتظر میمانند که ببینند چه میشود؛ تا اینکه آقایی را میبینند که با دوچرخه در حال عبور از آنجاست.
همراهِ آقای خامنهای، نشانی منزل آقای «مؤذن» را که از دوستان آقا بوده، میگیرد. آقای «جلالی» از دوچرخهاش پیاده میشود.
اول شک میکند که در این اوضاع، اینها چه کسانی هستند؟ تا اینکه آقای خامنهای را در ماشین میبیند و میگوید اتفاقاً من از دوستان و همسنگران آقای مؤذن هستم و آقا را تا خانه او راهنمایی میکند.
بهسرعت بسیاری از دوستان دیگر انقلابی و مبارز از حضور آقا باخبر میشوند. جالب اینجاست که این وسط، یک شرط جالب برای انجام این کار یعنی گرفتن بنزین برای ماشین آقا میگذارند. شرط میگذارند که آقا برایشان سخنرانی کنند.
بالأخره قرار میشود که آقا در مسجدی که به نام مسجد مدرسه قلعه شاهرود معروف است، همان شب سخنرانی کنند؛ ولی مشکل این بود که این موقع شب، چطور مردم را باخبر و بساط سخنرانی را مهیا کنند؟
ولوله و شوری به پا میشود. یعنی چه اتفاقی میافتد؟
چند نفری مأمور میشوند تا به مردم کوچه و بازار اطلاع دهند. همه به تکاپو میافتند. یکی چراغ توری را درمیآورد، یکی بخاریها را روشن میکند، آن یکی بساط چای و پذیرایی را مهیا میکند تا اینکه حدود ساعت ۱۱ شب، آقا آماده سخنرانی میشوند.
ناگهان مردم از در و دیوار داخل مسجد میشوند و شور و حالی همه جا را فرامیگیرد که درکش فقط یک راه دارد و آن هم اینکه فقط باید آنجا حضور میداشتید تا حسش کنید.
بیشتر از هزار نفر در یک شب سرد، دور هم، در یک مسجد گرم و باصفا پای صحبتهای آقا نشستند.
مجلس دو ساعتی طول کشید؛ از آن مجلسهای گرم و مفصلی که تنها نگرانیات فقط این است که نکند تمام شود.
بالأخره حدود ساعت یک شب با همکاری بچههای شرکت نفت، آقا با باک ماشین پر از بنزین و دو عدد ۲۰ لیتری اضافه، شاهرود را ترک میکنند.
گرچه تهیه بنزین اینجوری کار سادهای نبود و ترس از مشکوک شدن و دستگیری هم همه را نگران کرده بود؛ اما کار انجام شد و سخنرانی هم تأثیر خود را گذاشت؛ اتفاقی که برای شهر، مثل بنزینی بود روی آتش داغ آن روزها!
کد خبر 716303 برچسبها خبر ویژه رهبر معظم انقلاب سوخت - بنزینمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: خبر ویژه رهبر معظم انقلاب سوخت بنزین خامنه ای
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۰۰۵۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
همسر رهبر انقلاب، ناشناس به مطبم مراجعه کرد!
همشهری: سرتیم پزشکی رهبر انقلاب خاطره نخستین ملاقاتش با همسر رهبر انقلاب را اینطور تعریف میکند: «سال ۵۹ بهدلیل سکته قلبی نمیتوانستم در وزارتخانه باشم و به توصیه پزشکان در دانشگاه تدریس میکردم و فقط اجازه داشتم ۲ ساعت در روز طبابت کنم. چون مطب نداشتم در بیمارستان شهید مصطفی خمینی که نام سابقش میثاقیه بود، مریض میدیدم. مطب هم معمولا خیلی شلوغ بود. یک روز خانمی چادری که به منشی نام فامیلشان را «حسینی» گفته بودند، بچهاش را برای معاینه آورد. موقع رفتن گفتند: «دکتر، وقتگرفتن از شما خیلی مشکل است؛ برای اینکه میگویند ساعت یک زنگ بزنید و وقت بگیرید و تا قبل از ساعت یک کسی جواب تلفن را نمیدهد، راس ساعت یک تلفن اشغال است و چند دقیقه بعد هم نوبتها تمامشده است و...»گفتم متأسفانه چون در روز بیشتر از ۲ ساعت نمیتوانم کار کنم، این اتفاق میافتد. وقتی مریض بعدی آمد گفت همسر آقای خامنهای هم بچهاش را پیش شما میآورد؟ گفتم نه. گفت چرا؛ همین خانمی که رفتند همسر آقای خامنهای بودند و خلاصه اصرار داشتند که ایشان را میشناسند و ... چند هفته بعد دوباره همان خانم آمد. با وجود اینکه مثل دفعه قبل صورتشان را با چادر پوشانده بودند قاب عینکشان در ذهنم مانده بود. از ایشان پرسیدم شما همسر آقای خامنهای، رئیسجمهوری هستید؟ کمی جا خوردند و گفتند: «بله، چطور؟» گفتم چرا خودتان را زودتر معرفی نکردید؟ از این به بعد هر زمان خواستید تشریف بیاورید من بدون وقت قبلی کار شما را انجام میدهم. ایشان بسیار ناراحت شدند و گفتند: «نه! من نمیخواستم پارتیبازی کنید، فکر کردم راه دیگری برای نوبت گرفتن هست که من بلد نیستم... از این به بعد هم مثل گذشته میآیم و منتظر میمانم تا نوبتم شود و... »
سالها بعد که فرزندشان بزرگ شد، دیگر مریض من نبودند. یک روز همسر آیتالله خامنهای زنگ زدند و گفتند: «آقای دکتر، دخترم که از زمان تولد و وقتی بچه بود شما معاینهاش میکردید، حالا خودش مادر شده، میخواهم خواهش کنم که دخترم را در مطب بپذیرید.» این تواضع ایشان که بهعنوان همسر رهبر یک کشور تماس میگیرد و خواهش میکند نوهاش را پذیرا شوم بهنظرم خیلی قابل ستایش و بینظیر است.
کد خبر 843275 منبع: روزنامه همشهری برچسبها خبر مهم رهبر معظم انقلاب سید علیرضا مرندی خانواده